دلیلی عالی : کشف بیسابقه از اشارات چیدمان قرآن کریم به اهل البیت/ص

شناسایی و شمارش ویژگیها، چیدمان و تکرارهای کلمات و عبارات مشابه در قران کریم بعنوان اشاراتی به اهل البیت ص/س/ع (با همکاری مجتمع آتیه مهر صدرا) خوش آمدید

شناسایی و شمارش ویژگیها، چیدمان و تکرارهای کلمات و عبارات مشابه در قران کریم بعنوان اشاراتی به اهل البیت ص/س/ع (با همکاری مجتمع آتیه مهر صدرا) خوش آمدید

پژوهشهای میان رشته ایی افقهای نوظهور را برای بشریت باز نموده اند.
نگرش به کتب آسمانی محفوظ شده با دیدگاه نهان نگاری ( استگانوگرافی زبانی) از زاویه تکرارها و چیدمان های کلمات و عبارات دارای الگوهای خاص، موارد و مصادیق بسیار زیاد و نزدیک به اعجاز گونه ایی را نمایان ساخته است.
برچسب گزاری کاملتر اجزای قرآنی (صرفی، نحوی، بلاغی، زمانی، کلامی، و غیره) برای کمک به تفکیک واضحتر و گروه بندی های بیشتر، بعنوان ابزاری برای شناسایی تکرارهای جدیدتر بکار گرفته شده است.
طراحی برای پردازشهای عظیم مبتنی بر اَبَررایانه ها و ابری در حال برنامه ریزی است.
نتایج و دستاوردها به محققین و علماء حوزه ارائه و بعنوان نگرش و زاویه جدید به متون مذهبی (خاصه به قرآن کریم) از آن یاد شده است.
خروجی ها در سایت حمایت کننده اصلی (مجتمع آتیه مهر صدرا) و صفحات شخصی پژوهشگر به عموم ارائه شده است.

پیام های کوتاه
طبقه بندی موضوعی

نعمتی، مستی، ...

جمعه, ۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۰۷ ق.ظ

نعمتی

 

نعمتی

نعمتی دارم غنیمت نعمتی است

 

منزلی دارم به دولت نعمتی است

من به سوی دولتی حق آمدم

 

گر گزیدم بر حقیقت نعمتی است

منزلی با منزلت منزل بود

 

پر بها گردد مقامت نعمتی است

منزلت باشد ز خیر المنزلین

 

منزلت زو شد نصیبت نعمتی است

منزل حق بد غنیمت در جهان

 

گر که آید آن زرحمت نعمتی است

جای سجده هر کسی خواهی ببین

 

سجده گم شد بی وساطت نعمتی است

شارعی اندر میان مسجدان

 

این حسین و ؟آن کربلایت نعمتی است

من به بن بست حسین افتاده ام

 

در نشاطم وه چه نعمت نعمتی است

چون نشانی از تو دارم می رسم

 

گر که باشم در صراطت نعمتی است

حرف دل بر شب و روزی گفته ام

 

عاشقم عاشق به وصلت نعمتی است

دولت من خود تویی آقا حسین

 

سر دهم درمزارت نعمتی است

آرزوی دارم اندر دل بدان

 

گر نصیبم شد شهادت نعمتی است

من خجالت می کشم دارم که جان

 

جان می گردد فدایت نعمتی است

صد هزاران از رسل ذکرت کنند

 

گر روم راه رسالت نعمتی است

تو نمک از ناشناسانش مگیر

 

با نمک زو شد غذایت نعمتی است

من که عمری عاشق رویت شدم

 

گر دهی منزل به کویت نعمتی است

گه خدا گاهی یکی گاهی حسین

 

گر به حق خوانی کلامت نعمتی است

روز و شب خجلت برم از روی حق

 

می برد چون صد زنعمت نعمتی است

شکوه ای نی دارم از کون و مکان

 

گر نمیرم با خجالت نعمتی است

نام زهرا در دلی در منزل است

 

چون که افتم من به یادت نعمتی است

حامدو عبدالحمیدم بد فدات

 

گر که راضی گشته قلبت نعمتی است

خسته ام از چندو چون ناکسان

 

شد کسانت با ولایت نعمتی است

همدمان وهمرهانت گرد همند

 

زو ترا می و شرابت نعمتی است

صد هزار   *   می سرایم رشته اند

 

گر روم بی من زراعت نعمتی است

شوخ طبعی کار من هر دم بود

 

شادی قلبم ز لطفت نعمتی است

گریه می آید به من از کار خود

 

گر ببخشد هو به رحمت نعمتیاست

نی مقامی نه که علمی فقر ماست

 

هو کند عالی مقامت نعمتی است

آبرو*  به فرمانت خوش است

 

راحلی بر این مقامت نعمتی است

می دهندت صد بها خود را مباز

 

گر خدا داده بهایت نعمتی است

بنده ی حق بوده او از بندگان

 

این نشسته شد به قبرت نعمتی است

به وصیت لازم الاجرا به آن

 

چون به حق باشد وصیت نعمتی است

من بترسم از پیام وای من

 

از خدا آید پیامت نعمتی است

حرف آخر بر زبانم خود گذار

 

شد که فرقانی کلامت نعمتی است

حامد و عبدی به زهرا گفته ام

 

گر بگیرند نیک کلامت نعمتی است

نیکحرف و نیک عمل هر روز هوست

 

مغفرت خود صد برایت نعمتی است




مستی

 

مستی

بشنو از می چون به مستی می برد

 

از عدم تا قلب هستی می برد

می قمار جان هستی بوده است

 

تا رسد بی خود پرستی می برد

گر شوی فارغ زخود می می برد

 

می اگر زین خود پرستی می برد

می دو حرف از معرفت تا مستی است

 

قائل یوم الستی می برد

تا که بینی ساغر و باده به عین

 

می ترا بهر نشستی می برد

تا که نوشی می زیاده بل ز جام

 

بینمت باده به دستی می برد

بهر محفل در سرا پرده زغیب

 

تا ببینی ناز شستی می برد

گر رهی یک دم ز خود اهلش شوی

 

گو به اهلش چون به مستی می برد

مستی ات را گر بشویی از وجود

 

می  نپرسد خود چه هستی می برد

هرزمن آماده شو می می برد

 

گه به چهل گاهی به شصتی می برد

گر که با خود می برد نیکش به آن

 

می برای آنکه هستی می برد

لطف ساغی از ازل می آفرید

 

در عمل بارش ببستی می برد

گر که ساغی باده و می آورد

 

چون بلی گوی الستی می برد

گر که خواهی نام آنکه می دهد

 

او که بر ماشو الستی می برد

مصطفی آن اشرف ازهر سواست

 

می زحق بر هر چه هستی می برد

باده از حق بر لب غیرش دهد

 

تا که گیری زین چو دستی می برد

حرف ذوالحمد باده و می داشتن است

 

دانمی ار بی می تو خستی می برد

مرتضی  تا مهدی اند ساقی به ما

 

گر ولیت را غبش می می برد

ره به نامه یا به جام کو نه بود

 

لب به جرعه تا نیستی می برد



خمینی

مست مستم   کو کند با آن   تویی

 

سر هر می    من بدانم   کان تویی

ثوره ی ما      می ز خم     منان تویی

 

دین ما    اسلام ما     یک خم بود

راز پیری   در جماران   وان تویی

 

خم شکسته    نی کناری    می وسط

آن که داند    نقش آن مستان   تویی

 

خم  می را   کو نهفته    پیش نی

در قدح    کو می   دهد یاران     تویی

 

من بنامش    می زخم   دیدم برون

رخ نما کرد     جان هر جانان   تویی

 

تا شناسند    مهدی موعود ما

غایتی   بر هر امامی     هآن تویی

 

حجتی داریم     امامی منتظر

کو تواند    تا کند آسان    تویی

 

گر زما پرسند    بگوییم مدح او

رخ نما کن    شمس ما کوران    تویی

 

تا ببینند مرد و زن    حق را    به دل

من  که تغیر می کنم     جاودان تویی

 

گه سخن با تو بگفتم     گه به غیر

خود حجایی    در همه ارکان تویی

 

مثنوی ها    مثنوی را     خوانده ام

می ز خم آمد و نی در جام او

 

نی بزن تو    نی بگو    در نام او

او خمینی    عشق آن پیران  تویی

 

او که ذوالحمد    بد مریدش     آن امام



بگویم یا که نه

درد خود را با که گویم ؟ من بگویم ! یا که نه؟  هر چه میدانم ز آن یارم نگویم ؟ یا که نه !

هرچه دانستم زآن موی کمان ازپیر خود            درجوابت گرتوخواهی من بگویم ؟ یا که نه !

در سرا پرده چه داند کس ز هرغیب و نهان        رخصتی خواهم زآن پیرم که گویم یا که نه !

لفظ و معنی در دلت گر میشود از هم جدا       من چه گویم زو ؟  کلامش را بگویم ؟ یا که نه !

حکمتی را یک زمان از یک حکیم آموخته ام          علم من جهلی بود ! جانا بگویم ؟ یا که نه !

آنچه دانای بدآنم من ز آن جان عزیز                   در عذابی بهر آنم تا بگویم ؟ یا که نه !

هرچه رازی در جهان است آن نمایانم بود         پس بگوخود از درونم تا بگویم ؟ یا که نه !

نور یارم بهر من از هر چراغی بهتر است        بی تلولو شمع من بوده ! بگویم ؟ یا که نه !

حرف یارم بهرذوالحمد  از عسل خوشتر بود       من به هر محفل ز آن یارم بگویم یا که نه

 

                               بگویم

 درد خود را با که گویم ؟ من بگویم ! یا که نه؟

هر چه میدانم ز آن یارم نگویم !  ؟ یا که نه !

هرچه دانستم ز آن موی کمان از پیر خود

در جوابت گر تو خواهی من بگویم ؟ یا که نه !

در سرا پرده چه داند کس ز هرغیب و نهان

رخصتی خواهم ز آن پیرم که گویم ! یا که نه !

لفظ و معنی در دلت گر میشود از هم جدا

من چه گویم زو ؟  کلامش را بگویم ؟ یا که نه !

حکمتی را یک شبی از عارفی آموخته ام

علم من جهلی بود ! جانا بگویم ؟ یا که نه !

آنچه دانای بدآنم من ز آن جان عزیز

در عذابی بهر آنم تا بگویم ؟ یا که نه !

هر چه رازی در جهان است آن نمایانم بود

پس بگو خود از درونم تا بگویم ؟ یا که نه !

نور یارم بهر من از هر چراغی بهتر است

بی تلولو شمع من بوده ست ! بگویم ؟ یا که نه !

حرف یارش بهر ذوالحمد از عسل خوشتر بود

من به هر محفل ز آن یارم بگویم یا که نه

 ===============================



نعمتی

 

 

نعمتی دارم غنیمت نعمتی است

منزلی دارم به دولت نعمتی است

من به سوی دولتی حق آمدم

گر گزیدم بر حقیقت نعمتی است

منزلی با منزلت منزل بود

پر بها گردد مقامت نعمتی است

منزلت باشد ز خیر المنزلین

منزلت زو شد نصیبت نعمتی است

منزل حق بد غنیمت در جهان

گر که آید آن ز رحمت نعمتی است

جای سجده هر کجا خواهی ببین

سجده گر شد بی وساطت نعمتی است

شارعی اندر میان مسجدان

این حسین، آن کربلا هست نعمتی است

من به بن بست حسین افتاده ام

در نشاطم با وساطت نعمتی است

چون نشانی از تو دارم می رسم

گر که باشم در صراطت نعمتی است

حرف دل هر شب و روزی گفته ام

عاشقم، عاشق به وصلت، نعمتی است

دولت من خود تویی آقا حسین

سر دهم، من سر به راهت، نعمتی است

آرزویی در دلم مانده بدان

گر نصیبم شد شهادت نعمتی است

من خجالت می کشم دارم که جان

جان اگر گردد فدایت نعمتی است

صد هزاران از رسل ذکرت کنند

گر روم راه رسالت نعمتی است

تو نمک از ناشناسانش مگیر

از حسین آمد غذایت نعمتی است

من که عمری عاشق رویت شدم

گر دهی منزل به کویت نعمتی است

گه خدا، گاهی حسین خوانی کسی

گر به حق باشد کلامت نعمتی است

نعمتی - ادامه

 

روز و شب خجلت برم از روی حق

می برد چون صد ز نقمت نعمتی است

شکوه ای نی من ندارم از کسی

گر نمیرم با خجالت نعمتی است

نام زهرا در دلم در منزل است

چون که افتم من به یادت نعمتی است

حامد و عبدالحمیدم بد فدات

گر که راضی گشته قلبت نعمتی است

خسته ام از چین و چون ناکسان

شد کسانت با ولایت نعمتی است

همدمان و همرهان گرد همند

بد حسین نام و مرامت نعمتی است

صد هزار  شعری سرایم خس نشد

گر روم راه شهادت نعمتی است

شوخ طبعی کار من هر دم بود

شادی قلبم ز لطفت نعمتی است

گریه می آید به من از کار خود

گر ببخشد هو به رحمت نعمتی است

نی مقامی، نه که علمی، نی که مال

هو کند عالی مقامت نعمتی است

آبرویم آب چشمم  بایدم

راحلی بر این مقامت نعمتی است

می دهندت صد بها خود را مباز

گر خدا داده بهایت نعمتی است

بنده ی حق بوده او از بندگان

این نبشته شد به قبرت نعمتی است

بد وصیت لازم الاجرا بدان

چون به حق باشد وصیت نعمتی است

من بترسم از پیام دادن به کس

از خدا آید پیامت نعمتی است

حرف آخر بر زبانم خود گذار

شد که فرقانی کلامت نعمتی است

حامد و عبده و هم همسر بدانند 

گر بگیرند نیک کلامت نعمتی است

گر که ذوالحمد او شود نیک عاقبت

هم که غفران آید برایت نعمتی است

 

نور

نور

نور ایمان ور بتابد از خداست

درشبی تاریک و تنها نوری مد نی ست

گر بخواهد او را خود رهنما ست

من چه هستم تا یی ایمان روم

گر بسوی هر چه کردی آن بجاست

می نخوردی مست نکردی وای تو

آنچه نیست و آنچه هست و یا کجاست

تانسوزی تو نبینی در جهان

حرف حق از اولیا باشد رواست

شعر من گویای حق هرگز مباد

جمله از معصوم بگیر چون طلاست

شعر من چون قلع و مس باشد عزیز

وزنه هرکس با کمی آب چو سقاست

آب زمزم از لبانت و چشمان

صالحی گر گشته ایم راز بقاست

نی برای گفتنی ها بوده ایم

کار من گردد تمام و او رضاست

آرزوی درد دلم جا مانده است

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۵/۰۳
علی دلیلی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی