|
بدرقه رمضان |
|
اندک اندک ماه خوبان رفته است |
1 |
میگساری هم ز قرآن رفته است |
ماه فرقانی بدش ؟ وه کم نظیر |
2 |
دل نگاهش سوی یزدان رفته است |
سی سحر گشتت نصیب دیدی چه شد ؟ |
3 |
سوی حق رفته ! شتابان رفته است |
نو بهار و ماه نیکو پیش ما ! |
4 |
دم غنیمت بد ! بهاران رفته است |
چون که دیدش مرگ خود را پیش رو |
5 |
اشک خون از چشم پیران رفته است |
هر جوانی ناله از جان می کند |
6 |
ار که داند غل ز شیطان رفته است |
عشق سوزانی اگر داری به دل |
7 |
تا وصالش قلب سوزان رفته است |
هرکه احیاء کرده است جانش شبی |
8 |
از کرم تا نزد جانان رفته است |
دم غنیمت کرده بودی ! گل ستان ؟ |
9 |
ماه سی گل هم گلستان رفته است |
تا به اعلی می شدش رفت از زمین |
10 |
آسمانی سوی جانان رفته است |
تا بماند زنده جانش آدمی |
11 |
بر لبش صد ذکر غفران رفته است |
آرزوی داشتی نگه داری زمان |
12 |
رفته است با صد نگهبان رفته است |
لحظه هایش بی حد از قیمت بدش |
13 |
ترس دل هم شد ! شتابان رفته است |
چشم خود بازش بنه، نیکو نگر |
14 |
بدرقه کن ! ناز نازان رفته است |
حرف ذوالحمدی شنو از دل به دل |
15 |
کم بود گر بی گناهان رفته است |
عید سعید فطر مبارک – هر لحظه تان عید باد |
|
التماس دعا - طاعات مقبول حضرت دوست |
پیر صنعا |
||
من که صد توبه شکستم، امیدی
بودم |
یا که فردا نشود یا که من باز
شکنم |
|
پیر صنعان زمانم، به مستانه ره |
دل به راهش ندهم، تا که فرزان بروم |
|
مژده دیدن او را چو خواهم به
شبی |
تا سحر دم به دمش را، به گریه
طلبم |
|
حرف او را به زبانم ببینی تو
اگر |
من بگویم که بحق حق بدیدی نه
منم |
|
خالی از ذات و صفت هم ز کرده چو
منم |
هم که باقی به بقایش، بگو من چه
کنم |
|
پیر من او که علم دید و علامه
بشد |
از خدا خواسته ام من، براهش
بروم |
|
راه پیرم ز دو تا ثقل عظیم می
گذرد |
میشود تا که ببینم ز گرانش بخرم |
|
ساز دل را بنوای تو مراد کوک
کنم |
همه ی عمر بگردم به جهان ، تا
بزنم |
|
به وصیت ز عمل کاری برون می طلبم |
حرف تنها نه بس است ، پی خلوصم
بشوم |
|
به زمان غیبت یار ندیدم من هرگز |
به غریب آشنا حرف ز سینه بدرم |
|
چشم سر کور بود تا که بچیند
اثری |
آخرش کار به دل من بسرآیم نه سرم |
|
کار ذوالحمد نه این است که او
حرف بزند |
راه من راهی بود گر ز غیر دل
بکنم |
باب رضا
آمده ام به درگه ات کاری کنم که شایدم
بسوزم ار تو خواهیم کار دگر نشایدم
ذکر و ثنا عطا بکن تا که منم دعا کنم
ور نه زبان من چه بد تا که تو را صدا کنم
آمده ام مگو به من تا به کنون کجا بدم
خود ز دلم شناسیم درد فراق تو بدم
به هر دری بدیدیم زدم به روز و شب خدا
ز غفلتم مرا ببخش نیامدم به معبدم
باب رضا به جنت ار بگشودی از کرم خدا
دست مرا رسانیش به آن حریم ز این حرم
ملتمسین هر دعا گفته مرا به حال زار
من چه کنم چو زار زار، حال مرا بدانیم
حرف و زبان دل اگر هر دو شود چو فعل من
صادق هر دو عالمم راه رضا اگر روم
زمزمه ی دلم شنو من که روانه ی تو ام
کشته اییم تو خود مرا زنده بدار به پیرییم
قید و حیا کشد مرا خسته ز این ریا منم
اذنی اگر دهی مرا آنی روانه می شوم
====================
خداست |
خداست |
هر چه من گویم
به لب، نی آن خداست |
پاک و مطلق او
خداست، سبحان خداست |
من چه هستم تا
ورا تسبیح کنم |
نی ندانم خس
به من جانان خداست |
در حریمی من
قدم بگذاشته ام |
تا نسوزاند
مرا سوزان خداست |
گر زمانی حال
گفتن آیدم |
من چه گویم از
خبر ؟ گویان خداست |
گر بگوید آیه
ها قرآن بخوان |
من چه خوانم ؟
قاری قرآن خداست |
این دو حرف گر
بر زبانم آمده |
خس نیارزد،
باغ و هم بستان خداست |
ذره ذره از
وجودم جای اوست |
در درونم قلب
و هم ایمان خداست |
هر کجا من گر روم
این بشنوم |
خالق و عالم
در این کیهان خداست |
گر که تفویض او
نمودش یک دو امر |
خود بداند
رهنما منان خداست |
خرده می گیرم
ز مردم من چرا |
نکته گیر و
آشنا کیهان خداست |
سعی ما این
است که سامانی دهیم |
ما همه را کو دهد
سامان خداست |
او کرم دارد و
هم لطف و صفا |
بندگانش را
دهد !؟ رحمان خداست |
گر ز ما پرسند
که تا نامی بریم |
نام اعظم در
همه کیهان خداست |
نقطه ها را،
نکته ها را گر بگویم |
هر چه من گویم باز سبحان خداست |
خاص عامی در
دو دنیا بوده اند |
رب عام و رب هم خاصان خداست |
از فراقش تا
به صبحها می کنند |
ناله تا بخشد
که ذو غقران خداست |
عام و عامی من
بزیستم سالیان |
کو دهد هر دم
به هر خاصان خداست |
گر شبی مهلت
دهد خاصش شوم |
عشق عام و آن
همه خاصان خداست |
انجمن با
دوستانی داشته ام |
خود بداند شمع
آن یاران خداست |
از درونش گر
که دارند یک سوال |
نور آنست هم
برایش جان خداست |
من نمی دانم
چرا بی او شدم |
کو کند وصلم
به آن خاصان خداست |
جان یاران،
روحنوازان، عشق بازان |
اصل هر کار !
روح دلبازان خداست |
روز شب در فکر
و در ذکرش شوم |
بی رفیقم ! یاد
بر یاران خداست |
گریه دارد روز
و شب بی او شدن |
شاهدی بر گریه
ی باران خداست |
رکن و وزنی گر
بیاموزم چه غم |
در هجا و در
همه ارکان خداست |
حرف و مصرع، خوبی
اشعار ز اوست |
ذکر هر محفل خداست
جانان خداست |
نقطه هر حرف و
حرف جمله را |
نام اعظم بر
کتاب خوانان خداست |
گر که او
تعویض نمودش یک دو امر |
خود بداند
رهنما منان خداست |
خود بداند
ساقی مستان که هست |
راهنما و هادی
و برهان خداست |
هم که او جام،
هم که او می، هم ساغرست |
هم که رب می و
هم مستان خداست |
جام مستان
برگه های یاد اوست |
می که بر لب
میزنم و آن خداست |
هم که او جام،
هم که او می ! در جان ماست |
هم که رب مست
و هم پیران خداست |
گر که خواهد ذوالحمدش
بیدار کند |
گه که بیدار! کو برد نیکان خداست
|
پیر مستان
دوش گفتم : پیر
مستان ! می ز چشمه زار تست |
خود بدانی ! دیده
ام من ! می فروشی کار تست |
زمزمه ها کرده ام
من با مرغ عشقم سالیان |
می بنوشم من به
لذت، چون که جانم دار تست |
رقص من در دل چه
بوده هر زمانی از ازل |
بهر جامت در سحر
ها، نی که آن از نار تست |
نی شوم من نزد
جانان ، تا که نوشم می ز جام |
گر بنوشم می ز لبها
، میوه ی اذکار تست |
گفت بنشین در کنارم
! تا که می بر لب زنم |
می بنوشم تا بهوشم
! غیر از این آزار تست |
می کشاند ساز تو هر
دم مرا بر حال خاص |
در ترنم هر چه دارم
نی ز من کردار تست |
کو که می جوید ز
پیرش او یکی حرف ز تو |
من به مستی هر چه
گویم جمله اش اخبار تست |
شب و روزم چون
گذشته ؟ بی خبر من مانده ام |
حال من گر به شود،
نشئه از اسحار تست |
جام می را من بدانم
دوستانت کی دهی |
هر زمانی وقت آنست،
آن که را دوستدار تست |
درگه ات را من به
اشکم نیک بشویم دم به دم |
تا که نوشم از لبت
می، ز آن که در بازار تست |
مست یارم، او به
عطرش می کشاند این کلام |
در غزل هر چه که
آید نی ز من گفتار تست |
مست یاسم ! گر به
نازم ! من به لاله یا غزل |
هر کجا بسروده ام
من ، با صدای تار تست |
نام ذوالحمد در
سراسر هستی جان آفرین |
می برندش گر به
شبها یا به صبح ، از کار تست |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|